سرزمین اهورایی ، مردان اهورایی
تاریخ سرزمین اهورایی ایران از دوران باستان تا عدالت جهانی حضرت مهدی عج
یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 19:22 ::  نويسنده : محمد رسول پولادوند

                             داستان سیاووش

 

 

خروس خان بود که دلاوران ״ پایتخت״ ایران زمین ، ״ توس ״ و״ گیو ״ و چند سوار دیگر در پی نخجیر راهی ی ״ دشت دغوی ״ شدند .

 

آنان در شکارگاه ״ فراوان گرفتند و انداختند ״ تا آنکه توس و گیو نزدیک به مرز توران سر از بیشه ای به در آوردند.

 

سواره ، بگشتند بر گرد آن مرغ زار اما چنی سپری نکرده بودند که زنی ماه روی با جامه ای

 

آراسته به چشم آمد . نگاه زن که به دو پهلوان افتاد خود را جمع کرد و پرسید که هستید؟ توس

 

گفت : بانو ، من ״ توس ״ سپهدار ایرانم و این״ گیو ״ پسر گودرز است ، تو کیستی؟

 

گفت : از خیشان״ گرسیوز״ سپهدار ترکانم . پدر بر من خشم گرفت و چون بد مستی داشت ،

 

بر آن بود که هلاکم کند . فرار کردم و پیش از آنکه به اینجا برسم ،گروهی راهزن بر من زدند

 

و اسبم را بردند .توس که دلش کرم شده بود به گیو گفت : پهلوان آنکه نخست او را دید من

 

بودم ، پس آن نرم نگاه به من متعلق است . گیو گفت : ای سپهدار شاه ، آنکه اول بار او را دید

 

من بودم . بگو مگو بینشان بالا گرفت تا به جایی که بر آن گردیدند سر خوب روی را ببرند و

 

از خیر و شر وجودش بگذرند . در این میان ״ سرافرازی ״ به میانجی گفت : این زن را به

 

نزد کاووس ببرید ،هر فرمان داد ، همان کنید .

 

توس و گیو دخت گرسیوز را برداشته و به نزد شاه بردند . چون کاووس او را دید مهرش را

 

بردل نشاند و به سپهبد گفت : رنجتان کوتاه که چنین شکاری برای شاهان است و رو به دختر

 

کرد و

            بدو گفت خسرو، نژاد تو کیست        که چهرت همانند چهر پریست

 

 

گفت : من دخت سپهدار گرسیوز هستم از تخمه ی " تور" است و نژاد به فریدون دارد . دو

 

سردار آنجا را ترک گفتند و ماه رو به حرم کاووس فرستاده شد :

 

            بسی بر نیامد بر این روزکار                که رنگ اندر آمد به خرم بهار

 

            چو نه ماه گذشت بر خوب چهر           یکی کودک درآمد چو دارنده مهر

 

             یکی بچه ی فرخ آمد پدید                 کنون تخت برابر باید کشید.

 

 

و نوزاد پسری زیبا رخ بود و او را " سیاووش " نام نهادند . کاووس ستاره شناسان را فراخاند

 

و گفت : آینده این شاهزاده را پیش بینی کنید . آنان دو شبانه روز به کار پرداختند و سرانجام

 

گفتند : پیری او را در نخاهد گرفت . در این میان تهمتن از راه رسید و گفت : شاهزاده را بر

 

من بسپار تا به زابلستان برم و بپرورم ، و هر گونه هنر در بزم و رزم بدو بیاموزم .

 

    نشستند گه و مجلس می گسار               همان باز و شاهین و کار شکار

            

    زه داد و ز بیداد و تخت و کلاه             سخن گفتن رزم و راندن سپاه

 

رستم سیاووش را به زابلستان برد و مجلسی شاهوار آراست و به تربیت میهمان پرداخت :

         

          چو یک چند بگذشت او شد بلند               به نخجیر شیر آوردی  به بند

 

  هنرها   بیاموختش  سر به  سر             بسی رنج برداشت و آمد به بر

 

تا آنکه سیاووش چهارده ساله شد و روزی از روزها روی به رستم کرد و گفت : هوای دیدار

 

پدر بسر دارم . رستم در گنج ها را باز کرد و از زر و سیم ، کلاه و کمر ، جامه و هر

 

پوشیدنی برای سیاووش فراهم آورد .

 

         همی رفت با او تهمتن به هم               بدان تا سپهبد نباشد دژم

 

آگاهی به کاووس شاه رسید . سران ایران از توس و کشواد و گرگین به پیشواز رفتند . به

 

سیاووش رسیدند و زمین را بوسه دادند و روی به سوی کاووس نهادند . شاه به دیدار سیاووش

 

ازتخت فرو شد و گونه ی او را بوسید :

 

         چنان از شگفتن بر او بر بماند             بسی آفرین ها بر او بر بخاند

 

         بدان اندکی سال و چندین خرد             که گفتی روانشخرد پرورید

 

 

 

کاووس ، سیاووش را یک هفته به درگاه نشاند تا سرداران یک به یک آمدند و از او دیدار

 

کردند . آنگاه فرمان داد در گنج ها را گشودند و از هر دست جامه ی جنگ به سیاووش دادند

 

و اسبان نیکو به او سپردند سرانجام :

 

         به هشتم بفرمود تا تاج زر                  همان طوق زرین و زرین کمر

        

         نبشتند منشور بر پرنیان                     برسم بزرگان و آزادگان

      

         زمین کهستان ورا داد شاه                  که او بود سزاوار تخت و کلاه

 

         چنین خانندش و راپیشتر                   که خانی کنون ماوراالنهر بر

 

 

 

 

و روزگار گذشت و گذشت . روزی سیاووش در نزد کاووس نشسته بود که سودابه سوگلی

 

حرم سرای شاه به دربار وارد شد و تا چشمش به سیاووش افتاد نه به یک دل بلکه به صد دل

 

عاشق شه زاده گردید و رنگ از رویش پرید و پس از نگاهی دیگر به سیاووش از آنجا رفت و

 

وارد اندرون شد و کاووس را به خود خاند و گفت : شاها اگر سیاووش پسر توست فرزند من

 

نیز هست . او را به اندرون بفرست تا من و خاهرانش را ببیند .

 

کاووس سیاووش را دید و گفت : به شبستان برو و سودابه را ببین و به دختران سرداران نگاه

 

کن تا ، کسی را در خور خود پیدا کنی . سیاووش اندکی فکر کرد و گفت : پدر هنرهای دیگر

 

آموخته ام و نمی باید به حرمسرا بروم که آنجا جای من نیست و همان بهتر که هنرهای جنگی

 

مرا ببینی . کاووس گفت : دیدار از شبستان لازم است و تو ازاین خاهش سرمتاب .

 

سیاووش ناگزیر به گفته ی پدرتن در داد و پای به حرم سرای سودابه نهاد . دید تنی چند از

 

دختران به گرد تخت او نشسته اند و سودابه ارایشی به تمام و کمال دارد. سر به پایین انداخت

 

و به پیش سودابه رفت و دستش را بوسید . سودابه هم از گونه ی او بوسه بر گرفت . دختران

 

 

سیاووش را به هم می نمودند . ولیکن هنوز سر به زیر داشت . پس سودابه روی به دختران و

 

کنیزکان کرد و گفت چنان که پیداست : شه زاده شرم زده می نماید بیرون روید .                

 

حرم از دختران خالی شد . سودابه رو به سیاووش گفت : اکنون همه چیز از ان توست ، چرا

 

نگاه نمی کنی و سخن نمی گویی ، دختران را صدا کنم تا مگر از آن میان یکی را به همسری

 

بر گزینی. سیاووش پاسخ داد ، ای بانو ، و ای مادر، وقت ازدواج من فرا نرسیده ، و پیش از

 

آن که در شمهر اهل حرم باشم  ، در سلک پهلوانان و مرد میدانم                             .

 

سودابه در هم شد و گفت : مرا مادر خواندی  ، دیگر مگوی ، و کنار آمدن با من به سود

 

توست . سیاووش ابرو به هم در کشید و افسوس خوران از جای بلند شد و از شبستان بیرون

 

زد و به نزد کاووس شاه رفت ، که صدای سودابه از اندرون به گوش آمد شاه گفت : چه خبر

 

است ؟ گفتند : سودابه گریبان دریده دارد گریه می کند . کاووس به حرم شتافت و پرسید چه

 

شده است ؟ سودابه گفت : چه می خواهی شده باشد ، سیاووش دست آموز رستم چون به حرم

 

سرا رسید به هیچ یک از دختران نگاه نکرد و آنان که رفتند گریبان مرا گرفت و کام طلب

 

داشت ..

 

کاووس از شنیدن این سخن سخت به خشم آمد و گفته ی سودابه را نپذیرفت و گفت : سیاووش

 

پرورده رستم دستان است و چنین خواهشی باور نکردنی است و از حرم بیرون رفت و به

 

درگاه شد . دید سیاووش سر به گریبان فرو برده و در اندیشه است . گفت : هیچ می دانی که

 

سودابه به مانند مادر توست سیاووش که آگاه کار شد گفت : بهتان می زند کاووس در میان دو

 

گفتار ماند و گفت باشد تا زمان میان راست و دروغ قضاوت کند .    

 

از آن پس دیگر سیاووش پا به اندرون ننهاد و سودابه در اندیشه ی انتقام بود ، و از  قضا

 

غلامی با پرستاری  در حرم سرا رابطه داشت و پرستار آبستن بود و جز سودابه کسی از 

 

راز آنان آگاه نبود . پس سودابه پرستار را فرا خواند و گفت : میان من و کاووس و سیاووش

 

 

سخن هایی هست و من متهم  به دروغ گویی هستم ، بیا  تو را دارویی دهم که بچه ات  بیفتد  تا

 

بتوانم به کاووس شاه بگویم سیاووش قصد دست درازی به من داشت ، چون تن در ندادم ، بچه

 

ام سقط شد . پرستار پذیرفت . سودابه مشتی زر و دارویی به او داد و پرستار دارو را خورد . 

 

سودابه صحنه آراست و ناله برکشید . خبر به کاووس شاه بردند ، و او از تخت به زیر آمد  و

 

رو به سوی شبستان نهاد :

 

 

بیامد چو سودابه را دید روی                         خراشیده و باغ پر گفت و گوی

 

زهر کس به پرسید و شد تنگ دل                  ندانست کردار آن سنگ دل

 

چنین گفت سودابه کین هست راست               که او از بتان جز تن من نخواست

 

مرا خواست کارد به کاری به چنگ               دو دست اندرآورد چون سنگ تنگ

 

یکی کودکی دارم اندر نهان                          ز پشت تو ای شهریار جهان

 

ز بس رنج کشتنش نزدیک بود                      جهان پیش من تنگ و تاریک بود

 

بدو گفت کین خود میندیش هیچ                      هشیواری و راه رفتن بسیج

 

از این نیز با کس مگوی                              نباید که گیرد سخن رنگ و بوی

 

 

 

رنگ و روی کاووس بر افروخته  شد ، سیاووش را خواست و گفت : چرا چنین زشتکاری ؟

 

گفت : بهتان است . کاووس گفت : این کودکان مرده در تشت چه اند ؟ سیاووش گفت : آن چه

 

می بینی دروغی بس ناگوا

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

پايگاه پ‍ژوهشي پارسوماش بزرگترين بانك پ‍ژوهشي علمي و فرهنگي و هنري و تاريخي نقد و بررسي نوشته هاي باستاني
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرزمین اهورایی ، مردان اهورایی و آدرس parsumash.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 36181
تعداد مطالب : 38
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1